تا حالا شده دلت بگیره از دست غصه دق کنه بمیره
تا حالا شده که محتاج بشی حتی خدا هم دستتو نگیره
تا حالا شده یه روز بی خبر عشقت بره بهونشو بگیری
بفهمی هر چی میگفت دروغ بود کم بیاری دلت بخواد بمیری
تا حالا تنها یه جا نشتسی بی سر صدا توی خودت شکستی
حس خجالت بشینه رو چهرت از این حس کنی اضافی هستی
تا حالا شده چیزی ببینی دلت بخواد کور بشی و نبینی
واسه پنهون کردن گریه هات زیر بارون بدون چتر بشینی